سفارش تبلیغ
صبا ویژن
سرزمین نینوا
بر دانشجوست که نفسش را به جستجوی دانش عادت دهد و از فرا گرفتن آن ملول نگردد و آنچه را فرا گرفته بسیار نشمارد . [امام علی علیه السلام]
 

شلمچه قطعه ای از بهشت


seieda.blogfaseieda.blogfa
 


محمود تازه ازدواج کرده بود.اما تعلقات دنیوی نتوانست روح او را اسیرکند. ایشان اهل روستای قلایی بود یک روز عصر منزل ما آمد و به من و خانواده ام گفت این اخرین باریست که شما را میبینم . به دلم برات شده اینبار شهید می شوم ‍‍. ما هم به شوخی می گفتیم اینبار هم مثل دفعات قبل مرگ را ضربه فنی میکنی آخه در عملیات ولفجر 8 محمود را کفن کرده و در سرد خانه هم قرار داده بودند  اما چند لحظه بعد کسانی که شهدا را به پشت جبهه انتقال می دادند متوجه شدند که پلاستیک کفن یکی از اجساد بخار کرده  پلاستیک را که باز میکنند میبینند که محمود دارد نفس می کشد و او را بلافاصله به بیمارستان انتقال می دادند و الحمدلله بعد از مدتی حالش خوب می شود . محمود موقع خداحافظی مطلب دیگر ی نیز گفت .


گفت : یادتان نرود در تشییع جنازه ی من شرکت کنید ، به من هم گفت یادت باشد وقتی من را به روستا می برند دنبالم بیایی و وقتی من را در قبر می گذارند حتما بالای سرمن باشی. این را گفت و خداحافظی کرد و رفت . بله واقعا این اخرین باری بود که او را دیدم یک روز که از مدرسه به خانه آمدم متوجه شدم که محمود از منطقه عملیاتی برایم نامه نوشته و فرستاده. نامه را با عطش فراوان باز کردم و شروع به خواندن کردم بعد از سلام و سلامتی و دعاد برای امام (ره) ، ­­­­­نوشته بود جایتان خالی در جزیره مجنون هستم و درون سنگر و حالا که نامه را برایت می نویسم، آتش بسیاری سنگینی است . عراقی ها تمام منطقه را با توپ و تانک دارند میکوبند. تمام مطالب نامه را خواندم احساس خیلی خوبی بهم دست داد خوشحال بودم که محمود برایم نامه نوشته پس از خواندن نامه چون موقع نماز مغرب و عشا بود به سمت جایگاه نماز جمعه برازجان حرکت کردم. موقع نماز شد نماز مغرب و عشا را به جماعت خواندیم پس از نماز صدایی از بلندگو پخش شد که دلم را لرزاند و من را سرجایم میخکوب کرد. بله انگار آسمان روی سرم فرود آمد. اعلام شد فردا صبح پیکر مطهر شهید محمود رنجبرپور و شهید سروری (یکی دیگر از برادران رزمنده که آن روز شهادتش اعلام شد) را از مقابل بیمارستان تشییع می شوند. خلاصه بگویم که همان چیزی که محمود گفته بود اتفاق افتاد .گفته بود که این بار شهید می شود و آخرین ملاقات ماست فردای آن روز  پیکر این دو شهید برروی دستان مردم شهیدپرور برازجان تشییع شدند. پیکر پاک شهید سروری را به قطعه ی شهداء برازجان و شهید رنجبرپور را با آمبولانس به روستای قلایی انتقال دادند . من هم بنا به سفارش خود محمود با موتورسیکلت به اتفاق یکی دیگر از دوستانم به دنبال آمبولانس حرکت کردیم تا به قطعه ی شهداء قلایی رسیدیم و موقع دفن شهید بالای سرش رفتم . پیکر بدون سرمبارکش را درون کفن دیدم و بسیار گریستم و افسوس برای من که چه دوستان خوبی را در این دنیا از دست دادم. امیدوارم این خاطره توانسته باشد گوشه ای از پاکی و اخلاص این شهید عزیز را بیان کرده باشد . یادش گرامی و راهش پر رهرو



::: دوشنبه 86/11/8::: ساعت 10:42 عصر

لیست کل یادداشت های این وبلاگ
 
.:: منوی اصلی ::.
.:: آمار بازدید ::.
بازدید امروز : 22
بازدید دیروز : 0
بازدید کل : 78550
.:: تا دیدار محبوب ::.
.:: درباره خودم ::.
سرزمین نینوا

.:: پیوند های روزانه ::.
.:: لوگوی وبلاگ من ::.
سرزمین نینوا
.:: آرشیو شده ها ::.
.:: اشتراک در خبرنامه ::.
 
.:: طراح قالب::.
مرکز نشر فرهنگ شهادت
مرکز نشر فرهنگ شهادت شیراز
مرکز نشر فرهنگ شهادت
سلام خوش آمدید ما هر روز سعی بر این داریم که در این وبلاگ مطالب جدیدی بزاریم پس با نظرات خودتان به ما کمک کنید به آرشیو موضوعی برای پیدا کردن مطالب خود بروید

->>

Bahar-20

< language=Java>

کد پرواز پرندگان